دومین نشست کتاب انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد با حضور عبدالحسین وهابزاده مترجم کتاب سوسیوبیولوژی تلفیق نوین نوشته ویلسون و جمعی از مسئولین جهاددانشگاهی و همکاران انتشاراتی جهاددانشگاهی مشهد در مجتمع دکتر شریعتی برگزار شد.
عبدالحسین وهابزاده سخنان خود را یا توضیحاتی درباره تاریخ نظریه سوسیوبیولوژی آغاز کرد و گفت: «ویلسون به تأسی از داروین که خود را مرید او میداند مبحث سوسیوبیولوژی را در یک سهگانه پشت سر هم بسط داده، ابتدا در کتاب "اجتماع حشرات" بحث چگونگی سازمانیابی اجتماعات، و در فصل آخر این مسئله را که در آینده سوسیوبیولوژی ممکن است تبدیل به یک رشته شود و کتاب "سوسیوبیولوژی" که در آن مفصل درباره ساختار اجتماعات، قوانین حاکم بر آن و گونههای اجتماعی صحبت میکند و در فصل آخر که به سوسیوبیولوژی انسان میپردازد و در کتاب سوم به نام درباره "طبیعت انسان" بحث سوسیوبیولوژی انسان را بسط میدهد.»
مترجم کتاب سوسیوبیولوژی درباره تأثیر این کتاب بر علوم دیگر اذعان داشت: «در زمینه بومشناسی رفتار و اکولوژی رفتار که با الهام از سوسیوبیولوژی و با محوریت ژن شکل گرفته امروز شاخه پرباری از زیستشناسی است که رفتارهای هر موجود زندهای را بر بستر زیستگاه و شیوهی معیشتش و مسائلی که این شیوهها برای او پیش میآورند بررسی میکند. این شاخه همچنین بر مردمشناسی تاثیر فراوان گذاشته و امروزه مردمشناسان بر پایه دیسیپلین سوسیوبیولوژی مطالعات مردمشناسی را انجام میدهند. در اقتصاد، چند سال پیش یکی از اقتصاد دانان به خاطر استفاده از نظریه بازیها که یکی از محورهای اصلی سوسیوبیولوژی است جایزه نوبل گرفت. و نیز روانشناسی تکاملی که خود شاخهای از سوسیوبیولوژی است و در این رشته کارهای بسیار زیادی در دهه اخیر انجام گرفته، مثلا کارهای توبی و کاسمید که روانشناسان برجستهای هستند، روانشناسی امروزی را شاخهای از زیستشناسی میدانند و کارهای پینکر در این زمینه که معروفترین آنها "لوح محفوظ" است و همینطور کارهای کارت رایت و دیگران که همه با الگو گرفتن از این دیسیپلین جدید مطالعات روانشناسی را پیشگرفتهاند.
در بحث تکامل مغز در فصل آخر او عقیده دارد که تکامل زیستشناختی مغز، اینطور نیست که ژنهایی را به وجود آورده باشد که برای تمام کیفیتهای فکری انسان از پیش موجودند و او را برای این کارها مستعد و آماده میکنند و ذهنیتهای مختلف را به او دیکته میکنند؛ بلکه اعتقاد دارد که تکامل زیستشناختی صرفا مغز را برای یکسری از رفتارها جهتدار و یکسویه میکند؛ یعنی او برای برخی رفتارها مستعدتر از بقیه است، نه اینکه او ژن خاصی دارد برای عصبانیت یا برای کشتن و… و او اینرا در چارچوب تکامل اجتماعی- ژنتیکی میگنجاند، یعنی زیستشناسی انسان مغز را یکسویه میکند در جهت بهوجود آمدن فرهنگ بستری میشود که در آن چهارچوب، تکامل مغز در جهت خاصی به رشد خود ادامه دهد و اینرا پروسهای دوجانبه میداند و این سازوکار را اپی ژنتیک نام میگذارد که به معنای آماده شدن ذهن انسانی در فرآیند تکامل برای بدست آوردن استعدادهای خاص است.ویلسون این فرایند را تکامل همزمان ژن فرهنگ می داند و آنرا به عنوان آخرین بحث جدی علوم طبیعی می شناسد.
او ضمن اشاره به آخرین بحث کتاب در مورد انتخاب زیستگاه در انسان، گفت: «ویلسون به این موضوع در کتاب سوسیوبیولوژی فقط اشارهای گذرا میکند و بعدها در دهه هشتاد آنرا بسط داده و به صورت کتاب تازهای درمیآورد که سرآغاز یک رشتهی دیگر در زیستشناسی شده به نام بایوفیلیا که من نام آنرا را زیستگرایی میگذارم؛ یعنی انسان مثل هر جانور دیگری تمایل به انتخاب زیستگاهش دارد و بر اساس یک سری بیزاریها و علایق به سمت یک زیستگاه خاص کشیده میشود و انسان به زیستگاه خاصی که در آن آخرین مراحل تکاملش را انجام داده علاقه دارد. ما میدانیم که آخرین مراحل تکامل انسان در منطقهای رخ داده که اکولوژیستها به آن ساوان میگویند، یعنی جایی که درختان با فاصله از هم قرار گرفته و بین آنها را گیاهان علفی میپوشاند و گاهی کپههایی از بیشههای کوچک و متراکم در ان دیده میشود و ویلسون معتقد است این زیستگاه که انسان همواره به سمت آن کشیده میشده، بر علائق، بیزاریها، ترسها وتمایلات او تأثیر ژنتیکی عمیق دارند و مثلا اگر انسان وارد منطقهای با درختان انبوه شود شروع میکند به قطع درختان و اگر وارد علفزار شود شروع به کاشت درخت میکند، ولی آنقدر درخت میبرد که ساوان به وجود بیاورد و آنقدر درخت میکارد که دوباره ساوان شکل بگیرد، بهترین نمونهی آن پارکها هستند که ما ناخودآگاه ساوان را در آنها بازسازی میکنیم. این موجود به اینکه یکدفعه در پستیها و بلندیها به یک منظر تازه برسد و این منظر چشمانداز وسیع داشته وآب در آن دیده شود علاقه فراوان دارد. بهترین مکانها برای ساخت معابد، آرامگاهها و قصرهای سلاطین از نظر او و خلاصه هر وقت که او قدرت انتخاب داشته که یک مکان را به عنوان مکان ایدهآل انتخاب کند، همواره در ستیغ کوهها و مناطق بلندی است که بتواند آب و چشمانداز وسیع در منظر داشته باشد.
دستهگلهایی که ما به گورستانها میبریم در واقع یک نوع بازآفرینی دشت پرگلی است که در آن بودهایم؛ اطراف مشهد هر جا گورهای قدیمی وجود دارد همه در بالای تپهها و خطالراسها هستند و این اصلا به دلیل حفاظت از سیلابها نبوده چرا که مثلا در ارتفاعات خواجه نارنج در پارک گلستان یک ساعت و نیم طول میکشد تا مرده را با قاطر به بالای کوه ببرند، در حالی که آن پایینتر تپههای کوچکتری هست که خطر سیلاب هم ندارند و این نشان میدهد این انتخاب بیشتر با مسأله زیباییشناسی مرتبط است.»