فراتر از خاک، فراتر از جان
علی اصغر درلیک
«باید بجنگیم... نه برای پیروزی، بلکه برای چیزی بزرگتر از خودمان. برای خانه.» نجات سرباز رایان. اینجا، در قلب آشوب و تهاجم، مفهوم میهنپرستی از قالبهای کلیشهای و شعارهای سیاستزده فراتر میرود و به ژرفترین پرسش وجودی انسان بدل میشود و این پرسش بنیادین سربرمیآورد که چه نیرویی آدمیان را برمیانگیزد تا در برابر تهاجمی بیرحم، نه برای پیروزیِ صرف، بلکه برای خانه و خاک، جان خود را بر سر تکهای از این خاک مقدس بگذارند؟ این پاسداری، فراتر از مرزهای جغرافیایی، به دفاع از هستیِ معنایی خود و هویت جمعیشان بدل میگردد. هگل در پدیدارشناسی روح، این جانفشانی را «برترین تجلی اخلاقِ جمعی» میخواند. اما در دنیای پیچیده و به ظاهر عقلانیِ امروز، این فداکاری نیازمند بازکاویای نوین است؛ بازکاویای که هم شور و اصالت انسانی آن را پاس دارد و هم از افتادن به دام شعارهای تهی و ناسیونالیسم افراطی بپرهیزد. مایکل والزر در کتاب «جنگهای عادلانه و ناعادلانه» (۱۹۷۷) با وضوحی مثالزدنی، دفاع از وطن را الگوی بیچونوچرای جنگ عادلانه معرفی میکند. او استدلال میکند که: «مقاومت در برابر مهاجمی که مرزهای تو را نقض کرده، حاکمیتت را نابود میکند و مردمت را میکشد، عادلانهترین شکل جنگ است.» برای والزر، میهن چیزی نیست جز «خانهی مشترک»، و دفاع از آن در برابر تجاوزی که هستی جمعی را تهدید میکند، یک «تکلیف اخلاقی» بنیادین است. در سپهری عمیقتر، مارتین هایدگر در شاهکار «هستی و زمان» (۱۹۲۷)، وطن را صرفاً یک مکان فیزیکی نمیداند، بلکه آن را بستر معناسازِ وجود انسان میخواند. انسان، بهعنوان «در-جهان-هستنده» (Dasein)، هویت، تاریخ و فهم خود از بودن را در دل این «جهانِ آشنا» – جهان زادگاهش – مییابد. بنابراین، حمله به وطن، حملهای مستقیم به شالودههای هویتی است که فرد در پرتو آن، معنای وجود خود را درک میکند و دفاع از آن، مبارزهای صرفاً برای حفظ خاک نیست؛ بلکه نبردی است برای پاسداری از امکانِ بودن. هایدگر حتی مرگ آگاهانه در این راه را «اعلایترین تجلی آزادی انسان» میداند: انتخابی آگاهانه در رویارویی با «امکانِ ناممکن» (مرگ)، که با بخشیدن جان، معنایی جاودانه و تابناک به هویت جمعی میبخشد. جوهرهی میهنپرستیِ راستین در کوران جنگ، نه در طنین پوچ شعارها، که در تلاقیِ غرورآمیزِ وظیفهی اخلاقی و تعهد وجودی رخ مینماید. سربازی که جان را بر کف مینهد، در حرکتی همزمان، هم از «خانهی مشترک» ملموس دفاع میکند و هم «خانهی معنایی» ناملموس خود را از نابودی حفظ مینماید. این فداکاری زمانی به والاترین مرتبهی تقدس دست مییابد که دفاع از وطن، نه با کینه و انحصار، بلکه بهمثابه اوج مسئولیتپذیری در پاسداری از کرامتِ همگانی باشد که آن خاک را وطن مینامند. حتی اگر هزینهاش، گرانترین بها، یعنی خون باشد. چنانکه برتولت برشت در نمایشنامه «آدمکشها» (۱۹۵۷) با نگاهی انسانمحورانه حکم میکند: «عشق به میهن، شعلهورکنندهی عشق به انسانها باشد.» در این نگاه، فداکاری برای خانه، در نهایت فداکاری برای انسانیتِ ساکن در آن است. آیا این همان «چیزی بزرگتر از خودمان» نیست که رایان و همرزمانش برایش جنگیدند؟ عشقی که مرزها را درمینوردد و در آتش دفاع از خانه، گرمای انسانیت را زنده نگاه میدارد.