روانشناسی و شبکههای قدرت؛ چگونه دانش به ابزار همسانسازی بدل میشود؟
دانشجوی روانشناسی دانشگاه شیراز
«وقتی در رؤیا هستیم، همهچیز واقعی به نظر میرسد؛ تنها وقتی بیدار میشویم میفهمیم که چیزها عجیب بودهاند.».
این گفتهی دام کاب در Inception فراتر از دنیای خیال است و میتواند تصویری استعاری از روانشناسی مدرن باشد؛ دانشی که گاهی به جای روشن کردن ساختارهای درونی ذهن، رؤیاها و تجربههای ما را بر اساس قواعد قدرت و فرهنگ بازنویسی و قالببندی میکند. این دیالوگ بهطرز شگفتآوری تصویرگر وضعیت روانشناسی در عصر مدرن است: دانشی که قرار است دریچهای به سوی خودشناسی و آزادی باشد، اما بارها به گونهای عمل کرده که خود عضوی از همان «بازی» میشود؛ بازیای که در آن انسانها به جای رسیدن به رهایی، بیشتر در دام هنجارها، ایدئولوژیها و شبکههای قدرت گرفتار میآیند.
میشل فوکو بر این باور بود که هیچ دانشی بیقدرت نیست. روانشناسی، هر قدر هم علمی به نظر برسد، در دل شبکهای از مناسبات اجتماعی و نهادی عمل میکند و نمیتوان آن را منفک از آن مناسبات در نظر گرفت. مدارس، زندانها و کلینیکها بهزعم او کارکردی یکسان دارند: تعریف نرمال و غیرنرمال، طبقهبندی و انضباط بخشیدن به بدنها و ذهنها. وقتی روانشناسی میگوید چه کسی «سالم» است و چه کسی «بیمار»، در واقع در همان لحظه مرزهای هنجار اجتماعی را هم ترسیم میکند. این مرزبندی بیضرر نیست؛ بلکه به بازتولید قدرت میانجامد، قدرتی که از نظر فوکو نه در دست فردی خاص، بلکه در سراسر شبکهی اجتماعی پراکنده است.
اگر روانشناسی در دست نظامهای رسانهای و بازاری قرار گیرد، بهجای درک منحصر به فرد فردیت، بهنوعی همسانسازی منجر میشود. آدورنو و هورکهایمر در «دیالکتیک روشنگری» توضیح میدهند که چگونه فرهنگ تودهای همرنگی را جایگزین آگاهی میکند. روانشناسیِ مصرفی نیز میتواند به همین سرنوشت دچار شود: آزمونهای استاندارد، نسخههای سریع درمانی و دستورالعملهای عمومی برای شادی و موفقیت، همگی بیشتر از آنکه آزادی بیاورند، سوژهای یکدست و مطیع تربیت میکنند. در این معنا، همانگونه که کریستوفر نولان در فیلم Inception دستکاری در رؤیا را به ما نشان میدهد، روانشناسی هم میتواند ناخودآگاه ما را با الگوهای بازار و رسانه بازنویسی کند.
علوم انسانی وقتی صرفاً به دادههای ابزاری تقلیل یابند، گرفتار «علمزدگی» میشوند. روانشناسیای که تنها در پی سنجش و مدیریت رفتار باشد، بیشتر به ابزار حکومت و شرکتها خدمت میکند تا به آزادی فردی. هابرماس در نظریه کنش ارتباطی بر این نکته پافشاری میکند که فهم انسانی فقط در فضایی گفتوگویی و آزاد معنا دارد. اگر روانشناس صرفاً ناظر و سنجشگر باشد، رابطهای یکسویه شکل میگیرد؛ در حالیکه درمان واقعی نیازمند گفتوگویی است که هر دو سوی آن امکان نقد و بازتعریف خود را داشته باشند.
اسلاوی ژیژک با بهرهگیری از روانکاوی لاکانی نشان میدهد که روانشناسی میتواند در خدمت «ایدئولوژی پنهان» عمل کند. او مفهوم «ایدئولوژی سینیک» را به میان میآورد: ما میدانیم که بسیاری از توصیهها و نسخههای روانشناسانه کلیشهای و گاه بیپایهاند، اما همچنان از آنها پیروی میکنیم؛ چون نظام فرهنگی و اجتماعی ما را وادار میکند. کتابهای خودیاری، کارگاههای موفقیت و مشاورههای سازمانی نمونههایی از این وضعیتاند: ما میدانیم اغلب سادهسازیاند، اما باز هم در آنها شرکت میکنیم. در نتیجه، روانشناسی بهجای افشای ناخودآگاه، میتواند به تثبیت همان رؤیاهای کاذبی تبدیل شود که ما را در نظم موجود نگه میدارند.
روانشناسی نه صرفاً دانشی برای شناخت فرد، بلکه میدانی است که قدرت، بازار، فرهنگ و ایدئولوژی در آن بهطور نامرئی عمل میکنند. بنابراین پرسش اصلی دیگر این نیست که «آیا روانشناسی مفید است؟»، بلکه این است که این علم در چه زمینهای و به سود چه کسانی به کار گرفته میشود. وقتی روانشناسی در خدمت سلطه قرار گیرد، به جای اینکه رهاییبخش باشد، میتواند همچون رؤیایی دستکاریشده انسانها را آرام و مطیع نگه دارد. اما اگر در چارچوب گفتوگویی آزاد، نقدپذیر و آگاه به پیوندهای قدرت بهکار رود، هنوز میتواند به ابزار خودشناسی و رهایی تبدیل شود.