آزادی گزینشی؛ نقدی بر خودبسندگی لیبرالیسم
صابر ایمانیان
کارشناسیارشد فلسفه دین دانشگاه علامه طباطبایی
لیبرالیسم، بهعنوان مهمترین روایت مدرن از آزادی، در طول سه قرن گذشته توانسته است به گفتمان مسلط جهان تبدیل شود. ارزشهایی چون آزادی فردی، حقوق بشر، بازار آزاد و تساهل دینی، هستههای اصلی این روایت را شکل دادهاند. در نگاه نخست، لیبرالیسم خود را بهمنزلهی یک افق باز و گشوده معرفی میکند؛ افقی که در آن همه چیز ــ از سنت و دین گرفته تا دولت و بازار ــ میتواند موضوع نقد قرار گیرد. اما همانطور که بسیاری از فیلسوفان نشان دادهاند، این ادعا حامل تناقضی درونی است: لیبرالیسم نقد همهچیز را میپذیرد، جز نقد خود را.
یورگن هابرماس لیبرالیسم را بستری برای «کنش ارتباطی» و شکلگیری حوزهی عمومی میدید؛ جایی که شهروندان بتوانند آزادانه دربارهی امور عمومی گفتوگو کنند. اما پرسش اینجاست: اگر این حوزهی عمومی حقیقتاً آزاد است، چرا نقد ریشهای خود لیبرالیسم در آن جایگاهی ندارد؟ هابرماس تصور میکرد عقلانیت ارتباطی میتواند بدیلی در برابر سلطهی قدرت یا پول باشد، اما فوکو با نگاهی رادیکالتر نشان داد که هر نظام دانایی، از جمله لیبرالیسم، شبکهای از قدرت را بازتولید میکند. به بیان فوکویی، آزادی لیبرالی نه یک امکان مطلق، بلکه محصول تکنیکهای قدرت و زیستسیاست است؛ قدرتی که افراد را در چارچوبهایی معین سوژهمند میسازد.
این تناقض در ایران، وضعیتی پیچیدهتر پیدا میکند. از یکسو، لیبرالیسم در فضای فکری و آکادمیک ایران اغلب بهعنوان آلترناتیو ایدئولوژیهای مسلط ستایش میشود. بسیاری از روشنفکران ایرانی آن را راهی برای رهایی از سنتگرایی یا اقتدارگرایی میدانند. اما از سوی دیگر، همین ستایش بیوقفه موجب شده است که نقد جدی لیبرالیسم در فضای فکری ایران به حاشیه رانده شود. هر دانشجویی که بخواهد از منظر دیگری ــ چه دینی، چه جامعهشناختی و چه فلسفی ــ به پرسش از لیبرالیسم بپردازد، اغلب با برچسب «ضد آزادی» یا «ارتجاعی» مواجه میشود.
این وضعیت همان چیزی است که آنتونیو گرامشی «هژمونی فرهنگی» مینامید. هژمونی یعنی طبیعی و بدیهی جلوه دادن ارزشهای مسلط، بهگونهای که هر نقدی بیرون از آن، نه یک گفتوگوی عقلانی، بلکه نوعی انحراف یا تهدید تلقی شود. در فضای ایران، این هژمونی البته نه از دل یک تجربهی تاریخی طولانی با لیبرالیسم، بلکه بیشتر از خلال مواجههی انتزاعی با مدرنیته غربی شکل گرفته است. به همین دلیل، لیبرالیسم در ایران بیش از آنکه موضوع تأمل انتقادی باشد، به «ایدهای نجاتبخش» بدل شده است.
نیچه در نقد مدرنیته بارها هشدار داده بود که نظامهای فکری مدرن، با همهی ادعاهای آزادی، در نهایت اراده به قدرت خود را پنهان میکنند. لیبرالیسم نیز از این قاعده مستثنا نیست. آزادیای که وعده میدهد، اغلب آزادیای شکلیافته در چهارچوب بازار سرمایهداری است؛ آزادی مصرف، آزادی انتخاب فردی، اما نه لزوماً آزادی اندیشیدن علیه بنیانهای سرمایهدارانه و لیبرالی. در ایران نیز این وجه از لیبرالیسم بهخوبی مشاهده میشود: بسیاری از دفاعها از لیبرالیسم در نهایت به دفاع از اقتصاد بازار و فردگرایی مصرفمحور فروکاسته میشوند، بیآنکه به تناقضات عمیق اجتماعی آن توجهی شود.
از منظر جامعهشناسی انتقادی، یکی از مشکلات جدی در فضای ایران این است که لیبرالیسم اغلب در مقام «ایدئولوژی وارداتی» طرح میشود. در چنین شرایطی، نقد آن نیز یا بهکلی نفی میشود (چون نقد لیبرالیسم به معنای دفاع از سنت تلقی میگردد)، یا با سوءظن همراه است (چون نقد آن گویی تضعیف گفتمان آزادیخواهی است). نتیجه این میشود که دانشجویان و پژوهشگران کمتر جرأت میکنند تناقضهای لیبرالیسم را آشکار سازند، حتی در سطح نظری.
برای نمونه، در دانشگاههای ایران وقتی از آزادی آکادمیک سخن میگوییم، معمولاً تصور میکنیم که این آزادی در چارچوب الگوهای لیبرالی محقق میشود. اما کمتر پرسیدهایم: آیا آزادی واقعی اندیشیدن، مستلزم نقد خود لیبرالیسم نیست؟ آیا میتوانیم بهراستی از آزادی دفاع کنیم، بیآنکه دربارهی محدودیتهای ذاتی آن در سنت لیبرالی بیندیشیم؟ این همان پرسشی است که فوکو در نقد روشنگری مطرح میکرد: شجاعت اندیشیدن نه فقط در پرسش از دیگری، بلکه در پرسش از خود است.
به بیان دیگر، لیبرالیسم در ایران بیش از آنکه تجربهای زیسته باشد، به گفتمانی ایدئولوژیک بدل شده است. و هر گفتمان ایدئولوژیک، بهمحض مواجهه با نقد، سازوکارهای دفاعی خود را فعال میکند. در نتیجه، همانطور که در غرب نقد لیبرالیسم با برچسب «ضد آزادی» خاموش میشود، در ایران نیز چنین نقدی با برچسب «ضد تجدد» یا «همراه ارتجاع» به حاشیه رانده میشود.
اما وظیفهی فلسفه و جامعهشناسی در ایران چیزی فراتر از این است. اگر رسالت دانشگاه، بازاندیشی در بنیادها باشد، ما ناگزیر از نقد لیبرالیسم هستیم؛ نه بهمعنای انکار ارزشهایی چون آزادی و حقوق بشر، بلکه بهمعنای آشکار کردن محدودیتها و تناقضهای درونی آن. به تعبیر آدورنو، اندیشهی انتقادی همواره باید علیه جریان غالب بایستد، حتی اگر آن جریان نام خود را «آزادی» گذاشته باشد.
امروز بیش از هر زمان دیگری به این نقد نیازمندیم. در جامعهای مانند ایران، که میان سنتهای دینی، اقتدار سیاسی و امواج جهانی مدرنیته گرفتار است، صرف پذیرش بیچونوچرای لیبرالیسم نمیتواند ما را از بحرانها رها کند. تنها از رهگذر نقد ریشهای لیبرالیسم است که میتوانیم بدیلهایی برای آزادی بیابیم؛ آزادیای که نه صرفاً در خدمت بازار و فردگرایی مصرفی باشد، و نه به بازتولید اقتدارگرایی بینجامد.
در پایان باید گفت: لیبرالیسم تا آنجا ارزشمند است که امکان نقد خود را فراهم آورد. اگر این امکان وجود نداشته باشد، آزادی وعدهدادهشدهی آن چیزی جز یک شعار تهی نخواهد بود. در ایران، رسالت دانشجو و اندیشمند نه فقط در اقتباس از گفتمانهای غربی، بلکه در گشودن فضایی برای پرسشگری ریشهای است: پرسش از لیبرالیسم، از سنت، و از همهی آنچه آزادی را محدود میکند. تنها در این صورت است که میتوانیم از افقی تازه برای اندیشیدن به آزادی سخن بگوییم؛ افقی که نه اسیر تقدیس سنت باشد و نه در دام هژمونی لیبرالیسم گرفتار شود.