حال که قرن بیستم رو به پایان است و بحران در آموزش و پرورش شدت میگیرد، وقت آن رسیده که به گذشته نگاهی بیندازیم و برداشتهایمان از آموزش و پرورش را مورد بررسی قرار دهیم: تعاملمان چگونه است؟ معلم، دانشآموز و موضوع درسی در این تعامل چه نقشی دارند؟اینها پرسشهای همیشگی هستند که ما پیوسته باید مورد بحث قرار دهیم اما مدت زیادی است که آنها را نادیده گرفتهایم. امروزه معلمهای بسیاری پاسخهایی را که ابتدا در قرن هفدهم مطرح شده بود پذیرفتهاند. این پاسخها، به باور من، به بحران کنونی در آموزش و پرورش منجر شده است. برخی از معلمان که از پاسخهای سنتی راضی نیستند به پوچگرایی روی آوردند. این امر بر شدت بحران میافزاید. در این کتاب مختصر، من ساختاری جایگزین برای آموزش و پرورش پیشنهاد میکنم، ساختاری که ایده اصلیاش از عنوان غیرمعمول کتاب پیداست. هدف من تجدید گفتگو در باره این پرسشهای همیشگی است. اگرچه واقعاً معتقدم ما معلمان هرگز نمیدانیم چه میکنیم (یعنی هیچوقت پیامدهای عملکردمان را نمیدانیم)، همچنین باور دارم در صورتی که با یکدیگر گفتگو کنیم، میتوانیم بهتر شویم (یعنی میتوانیم برخی از پیامدهای بد کارکردمان را کاهش دهیم. سالهاست که از مشارکت در این گفتگوی بیپایان با دوستان و همکاران خود، نیل پستمن و کریس نیسترم بهرهبردهام. در این کتاب معلمان همکار نظیر پیتر ایر آسیان 3، جوان پرستین و جوئل اسپرینگ دیدگاههای خود را در این گفتگو بیان میکنند. امیدوارم شما نیز چنین کنید. هر گاه عنوان کتاب را برای کسی ذکر کردم، آگاهانه با تکان دادن سرش تایید کرد و یا با زمزمههایی زیر لب موافقت خود را نشان داد: "بله، درست است. ایراد مدارس همین است، معلمان بیهدفند، دانشآموزان دورنمایی ندارند". معمولاً برایم سخت است که افراد را قانع کنم که این پیشنهاد راه حل من برای مشکل مدارس است: "معلمان نباید هدف داشته باشند؛ دانشآموزان نباید آرمانی داشته باشند".پیشنهاد عجیبی ارایه کردهام زیرا به این نتیجه رسیدهام که فعالیت آموزشی کنونی بر نظریه کاملاً نادرستی از دانش استوار است. بیشتر معلمان برداشت کاملاً نادرستی از ماهیت دانش، منشاء و نحوه رشد آن دارند. چنین برداشت نادرستی علاوه بر خدشه واردکردن به شیوه آموزش پیشرفت را ناممکن گردانیده است. همانطور که مایکل اوکشات خاطر نشان کرده است: خطر عملی یک نظریه اشتباه این نیست که ممکن است افراد را به رفتاری نامطلوب وادارد، بلکه ممکن است آن رفتار را به بیراهه بکشاند. در این کتاب، من رویکردی جایگزین برای آموزش و پرورش ترسیم میکنم، رویکردی انتقادی بر پایه نظریه دانش که سر کارل پوپر آنرا دانششناسی فرگشتی مینامد. حتی اگر این رویکرد انتقادی آموزش نارسا باشد، امیدوارم نظریه دانش که بنیان آن است بتواند دستاندرکاران آموزش و پرورش را به مسیر درست هدایت کند. در این کتاب، رویکرد انتقادی آموزش و پرورش را با دیگر رویکردها که آنها را نوین، پسا نوین و پسا پسا نوین مینامم مقایسه میکنم. خوانندگان نباید این اصطلاحات را خیلی جدی بگیرند. من آنها را بر پایه ادبیات روزافزونی که این اصطلاحات موجب آن شدهاند قرار ندادهام. من از آنها فقط بهعنوان برچسبهایی برای دستهبندی رویکردهای گوناگون آموزشی استفاده میکنم. اینکه منظورم از این اصطلاحات چیست از خود متن روشن خواهد شد.
بخش اول: در نقد نوگرایی / 17
فصل اول: در نقد یادگیری / 17
فصل دوم: دانشآموزان بدون مقصود / 25
فصل سوم: معلمان بیهدف / 41
بخش دوم: در نقد پسانوگرایی/ 87
فصل چهارم: دانش و معلومات بدون توجیه / 87
فصل پنجم: در نقد اجتماعیکردن / 105
بخش سوم: فراسوی پستمدرنیسم/ 121
فصل ششم: تعلیم و تربیت بدون ضروریات/ 121
بخش چهارم: انتقادها و پاسخها/ 135
فصل ششم: آموزش انتقادی و واقعیات تدریس /135
فصل هشتم: آموزش انتقادی و قدرت سیاسی / 155
فصل نهم: روش آموزش انتقادی و دیدگاه فمنیستی / 165
فصل دهم: پاسخ به منتقدینم/ 181
| دسته بندی موضوعی | موضوع فرعی |
| علوم انسانی |
آموزش و پرورش
|